یواشکی های من

مادرم میخواست رختی ز شادی تن کنم. چون نشد من از شجاعت دوختم پیراهنی

دختر من

منا آشفته
یواشکی های من مادرم میخواست رختی ز شادی تن کنم. چون نشد من از شجاعت دوختم پیراهنی

دختر من

فاطمه ریحان عزیز ترین آدم زندگیمه.. حتی از علیرضا هم برام عزیزتره چون با اون بود ک طمع مادری چشیدم اون بود ک با تولدش بوی بهشت رو برام ارمغان آورد.. اون بود ک با آمدنش جهان رو برام تغییر داد...

دیشب باباش بمناسبت روز دختر براش کیک عروسکی گرفت اینقدر خوشحال شد ک اگه بال داشت یقیناپرواز میکرد. تو ورزشم هم حسابی پیشرفت کرد ولی بازیگوشی هاشم دارهوتا میرم باشگاه مربی یا منشی تذکرش میدن. مربی شون تخصص کودک نداره واسه همین حوصله این سن بچه ها نداره دیشب به مادر مرسانا هم تذکر دادن ک مرسانا به دیوار تکیه داده پوستر ها با ناخنش کنده کلی پولشه فلان. دیگه واقعا داره تذکراتشون زیاد از حد میشه اینجوری باشه و همش انرژی منفی بدن ک فکر نکنم جو رو تحمل کنن بچه ها باز مرسانا ک قهر قرو تره فکر نکنم دیگه بیاد..

دیشب مادر مرسانا امد خونمون گفت اون روزی ک ریحان باهام آمد باشگاه. گفت مامان بابا باهم دعواشون شد یعنی من از غصه نا ندارم. ریحان شاهد دعوا های بدتری هم بوده ک این بحثا جلوش چیزی نبود. بچم خیلی ناراحته. همش میگه بی حوصله ام خسته ام. هعی میگه بیا باهم نقاشی کنیم باهم بازی کنیم اینها نشانه خشمگین بودن بچه هاش. نمیدونم باید چیکار کنم ک از این کابوس نجاتش بدم. من یک طرف قضیه نیستم ک بخام رو خودم فقط کار کنم. نمیتونم زیاد از حد حامی شون باشم و از اون طرف پدرش کاملا خنثی باشه. این روش کاملا نقض شده ک مادر بگه چون همسرم نیست خونه توجه نداره اعصاب نداره هزار چیزی دیگه پس. من همه چیز بچه باشم. من جبران کنم.... ننننننن این روش خوبی نیست. جایگاه پدر و مادر کاملا باید تعریف شده باشه. وقتای ک باباشون میاد خونه من خودم ازشون دور میکنم تا بیافتن به جون باباشون. اونم حالش خوب باشه حسابی براشون وقت میزاره. ولی وقتایی ک رو مود نباشه شمر میشه حتی بچه های خودشم انکار میکنه..

دوست داشتم دیروز همراه کیک یک کفش سیندرلایی برای ریحان کادو میگرفتم ولی نشد دیگه. صبحم مامان مریم کلی رفت رو مخم ک چرا شوهرت تا الان خوابه چقدر بی عاره. چی بگم؟ باز دعوا راه بندازم؟ اصلا به حرفم توجه میکنه؟ بشینم نفرین کنم؟ تا من بیدار نشم اون بلند نمیشه اونم تا ببینه عصبانی هستم از ترس.

من واقعا حوصله طلاق ندارم مخوصا وقتی پای بچه ها طرف باشه هعی بیان برن بچه ها بخان بگیرن هزار کوفت دیگه ای. تا پدرش زنده اس ایشون راحته تو طلاق دادن نه دادگاه میره نه مهریه میده همه کارها پدرش با نفوذی ک داره انجام میده. همچین عموهاش میرن دادگاه شهادت دروغ میدن ک این یک قرون پول نداره ک آدم دلش میسوزه به گدا خیر باید بده.

هنوز کارد به استخونم نرسیده موانع زیاده. خدا ختم بخیر کنه.. خدا طلاق جدایی و تنش رو برای کسی نیاره.. خدا آرامش رو برای بچه ها بیاره. به منم کمی بیخیالی بده تا نبینم نشنوم برام مهم نباشه اطرافم.



تاريخ : یکشنبه بیستم مهر ۱۴۰۴ | 15:4 | نویسنده : منا آشفته |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.