یواشکی های من

مادرم میخواست رختی ز شادی تن کنم. چون نشد من از شجاعت دوختم پیراهنی

مهاجرت

منا آشفته
یواشکی های من مادرم میخواست رختی ز شادی تن کنم. چون نشد من از شجاعت دوختم پیراهنی

مهاجرت

چند روزه شدیدا به سرم زد فرار کنم برم ی کشور دیگه. زمینم مفت بدم بره. بقیه ارث هامم بگیرم یک بیست میلیادری میشه. بزنم برم ی وری گور بابای هرچی مسئولیته. ولی من همیشه تو زندگی دنبال یک کشش بودم یکی ک من هل بده سمت درس خوندن سمت کار سمت مهاجرت.

تمام علائم سکته کردن دارم به علاوه دندون درد.. شنبه بود ک دعوامون شد ریحانم هرچی میگم برو تو اتاق من بابات حرف بزنیم ی کم میره ی کم بی هوا میاد بیرون شاهد بحث هامون میشه. و دقیقا همون تایم باشگاه داشت ک مادر مرسانا بردتش آوردش. دوشنبه ک رفتم باشگاه دیدم منشی باشگاه میگه بچه ها جلسه قبل خیلی مربی شون اذیت کردن. مخصوصا ریحان.. مرسانا و مهرانه چند وقت بود تمرین نمی آمدن. ودی از شنبه یهو اضافه شدن. ریحان تنها بود قبلش با یکی دوتا پسر و ی دختر بزرگتر از خودش خیلی خیلی خوب بود رفتارش ولی شنبه حسابی اذیت کرد حتی دوشنبه هم ک رفتم بازم داشت اذیت میکرد گریه. میکرد با اون دوتا ک باهم دوست بودن با ریحان قهر بودن حسابی جو متشنج کردن. آمدیم خونه خیلی ناراحت بودم من که میدونستم مشکل ار کجاس و بچه چرا اینقدر ناراحته. بغلش کردم سرتا پاش بوسیدم گفتم برای چی ناراحتی. میگفت از دست شما بابا. چرا اینقدر باهم دعوامیکنید من میترسم. گفتم ترس نداره ک ما هیچ اسیبی به شما نمیرسونیم. بعضی. وقتا مامان باباها ی کم بداخلاق میشن ولی نباید بچه ها بترسن. چون دلشون میشکنه. میدونی ک بابایی چقدر مارو دوست داره؟ گفت آره ولی دیگه باهم اینجوری حرف نزنید. بهش قول دادم آخرین بارمون بود.. ولی عمیقا ناراحتم. صورتم زیر چشمام باد کرده سردرد دارم دیروز عروس صابخونه کلی لباس برای پسرم اورد بعضی هاش نو بود. ده جفت جوراب نو آورد. با مامان مریم گفتم والا اگه مادرشوهر من بود اینقدر پول الکی خرج میکرد خودش جر میداد. بخدا تمام لباس هاش مارک. تمیز مرتب چیده بود ولی باز من همشو شستم. امروزم یک دست لباس وکفش کاملا نو آورد برای پسرم. واقعاخاک بر سر شوهرم ک عاقبتمون به این چیزا بند کرده.از همه. چی ایراد میگیره چرا مثل کنیز ها لیاس پوشیدی چرا بچه ها مثل گداها لیاس پوشیدن... واقعا چی باید جواب همچین ادمی رو داد... من از کجا بیارم برای زنت و بچه ها لباس فاخر بخرم وقتی اندازه بچه ها سرچهار راه هم غیرت کار کردن نداری؟ امروز هیچی نداشتم خورشت درست کنم برنج آبکش کردم منتظر موندم وقتی از حرم آمد همون غذای حرم گرم کنم.. یعنی باید داد بکشم هوار کنم که را مرغ گوشت نمیخری؟

اینجوری باشه ک هر روزمون جنگه. بالشتم بردم اونور بشینم پای تی وی تا رفتم برگشتم دیدم بالشت من برده زیر سرش... اصلا هم براش مهم نیست اون بالشت شخصی منه و من فقط رو اون خوابم میبره... حوصله اینکه باهاش حرفم بزنم ندارم دوست دارم زودتر تمام بشه این ماجرا.. باید از خدا بخام من از بلاتکلیفی نجات بده یا یکی سر راهم قرار بده ک من و سر به راه کنه... من از منجلاب این مرد نجات بده مامان مریم. صبح گفت بازم. شوهرت کرایه نداد یازده روز گذشته.. خیلی این حرفا برام. گرون تمام میشه. داره چهل سالم. میشه و هنوز حرف دیگرانن ک زندگی مو تحت شعاع قرار میدن... کی پس خودم میخام. رها بشم؟



تاريخ : چهارشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۴ | 23:42 | نویسنده : منا آشفته |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.